شبکه چهار - 5 دی 1397

"وحدت حوزه و دانشگاه" در نظام‌سازی دینی ("تعریف دین" و رسالت "حوزویان دانشگاهی" و "دانشگاهیان حوزوی")

به مناسبت هفته وحدت حوزه و دانشگاه_سالگشت ترور شهید مفتح_۱۳۹۲

سلام عرض می کنیم خدمت برادران و خواهران عزیز و خوشوقتیم که در محضر دوستان حاضر می شویم. در محضر جمعی که به بحث و درس‌های جمع رسمی و حداقلی دانشگاهی اکتفا نمی‌کنند و عنوان دانشگاه شریف و دانشگاه امیر کبیبر و دانشگاه تهران و این قبیل، برایشان قانع کننده نیست و این‌ها را کافی نمی‌دانند ودر کنار آن برای مطالعات مستمر در حوزه‌ی تفکر اسلامی و مطالعات اجتماعی برنامه‌ریزی می‌کنند. این یک نکته بسیار مهمی است و خود این یک بشارتی است که باید به شما داد. تأخیری هم اگر داشتم عذرخواهی می‌کنم.

من یک مقدمه‌ای عرض کنم و بعد وارد بحث شویم که یک چشم‌اندازی در حوزة مطالعات دینی و همین‌طور مطالعات دینی خواهد بود. "مطالعات دین" یعنی مطالعاتی که موضوع آن "دین" است. "مطالعات دینی" یعنی "مطالعاتی که از منظر دین ناظر به موضوعات گوناگون" صورت می‌گیرد. آنچه که عرض خواهم کرد به هر دو بحث مربوط است. یک چشم‌اندازی پیش دوستان قرار می‌گیرد که به هر یک از دو شیوه‌ای که برای آینده خودشان برنامه‌ریزی می‌کنند توجه به این دو منظر، مفید خواهد بود. دو شیوه‌ای که عرض کردم یکی مطالعات مستمر اسلامی، معرفتی در حوزه‌های مختلف در کنار درس و بحث‌های دانشگاهی‌تان است که بعد از فارغ‌التحصیلی‌تان باید ادامه پیدا کند.

مفاهیم اسلامی فارغ‌التحصیلی ندارد. یعنی نابغه‌ترین نوابغ تاریخ در این رشته‌ها 50 سال، 60 سال کار می‌کنند تا آخر عمر،‌ نه متواضعانه بلکه واقعی و صادقانه می‌گویند که ما کم‌کم داریم می‌فهمیم که هیچ چیز نمی‌فهمیم. چیزی را نمی‌فهمیدیم، کم‌کم داریم می‌دانیم که چیزی نمی‌دانیم. اقیانوس قرآن، اقیانوس سیرة پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) یک مسافت طی ناشدنی است چه در سلوک فردی و چه جمعی. چه در حوزه عقلیات و عقلانیات و معارف استدلالی و نظری اسلام، چه در حوزه مکاشفات و شهودات و علوم حضوری ناشی از تربیت اسلامی که امثال بنده از راه دور، فقط آنچه که بزرگان گفته‌اند می‌خوانیم و یک چیزهایی از آن‌ها را در حد فهم ناقص خودمان به دیگران منتقل می‌کنیم باز آن‌ها همین‌طور به بقیه، و باز یک کسانی به ما منتقل کرده‌اند.

بخصوص در حوزة نظام‌سازی، نظام‌سازی‌های اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، تعلیم و تربیت، رسانه، هنری و زیباشناسی و از این قبیل. یک اقیانوس عظیمی است که در هر سه بعد معارف اسلامی، اخلاق، احکام و عقاید، که بخصوص اگر با عقل قوی اجتهادی توأم بشود و همین‌طور با سلوک روحانی فرد، آن وقت دیگر معجزه‌های بزرگی در طول تاریخ می‌کند و چنانکه تا حالا کرده و بعد از این هم خواهد کرد.

دو شیوه‌ای که عرض کردم یکی مطالعات مستمر در کنار همان رشته درسی که خودتان دارید و بعد هم در رشته خودتان فارغ‌التحصیل می‌شوید، انشاءالله اشتغال و ازدواج و مشغولیت به زندگی و کار، ولی این مطالعات نباید تعطیل و منقطع شود تا آخر باید ادامه پیدا کند. ضمن این که همین‌جا تذکر بدهم که بعضی از دوستان این در ذهن‌شان بوده و من از بعضی‌ها شنیدم که ما داریم مهندسی، پزشکی، کشاورزی، دامداری، پرستاری و یا... داریم می‌خوانیم احساس می‌کنیم این‌ها خیلی معنویت ندارد و ما می‌خواهیم برویم درس و بحث‌های طلبگی که یک معنویتی انجام بشود، پاداش الهی داشته باشد و در رابطه با خداوند باشد و... این را اولاً دوستان توجه کنند که این تقسیم‌بندی که فقط فقه و اصول و عرفان و کلام، به خداوند مربوط است اما مهندسی و پزشکی و پرستاری، دامداری و کشاورزی و... این‌ها کمتر دینی است و کمتر به خداوند مربوط است و ارتباطی ندارد و پاداشی ندارد! این تفکر، تفکر اسلامی و شیعی نیست. در تفکر اسلامی و اهل بیتی، آموختن هر دانش و مهارتی، کسب و تولید هر فن و صنعتی که به تحقق فرد و جامعه‌ی اسلامی کمک کند، امداد برساند، آموختن آن واجب یا مستحب است و یک عمل صددرصد دینی است اگر انگیزه و نیت الهی باشد و بر اساس دستورالعمل‌های الهی یعنی خدمت به خلق، و در چارچوب و تعریفی که شریعت از سبک زندگی دینی داده، توأم با اخلاق و عرفان و عقاید صحیح باشد این بزرگترین عبادت و جهاد است. لذا ممکن است کسی در بیابان مشغول کشاورزی باشد و تک تک لحظاتش عبادت و جهاد فی‌سبیل‌الله باشد و پاداش او، پاداش درس تفسیر قرآن باشد. ممکن هم هست کسی مشغول فقه و اصول یا تفسیر قرآن باشد، ولی انگیزه، الهی و خالص نیست و این عمل او یک عمل دینی حساب نمی‌شود.

بنابراین این که ما اگر داریم یک رشته دیگری می‌خوانیم این عمل دینی نیست یا به قدر کافی دینی نیست و فقط دروس حوزوی دینی است این تصور غلط است. اگر جامعه اسلامی احتیاج به کشاورزی پیشرفته دارد، به دامداری، به پزشکی، به مهندسی که اگر این‌ها نباشد جامعه و امت اسلامی ذلیل می‌شود، گرسنه می‌شود، وابسته به دشمن می‌شود، تحت تأثیر فشارهای دشمن ممکن است زانو بزند، در جامعه جهانی به عنوان یک ملت عقب افتاده تحقیر بشود، یا مشکلات اقتصادی خودش را نتواند حل کند. امنیت جامعه اسلامی، رفاه جامعه، بهداشت جامعه اسلامی، این‌ها صدمه ببیند، این‌ها مستقیم یک عمل غیر اسلامی و خلاف شرع انجام شده و از آن طرف اگر خدمت کنی یک عمل شرعی است. فقها فتوا می‌دهند اگر یک جامعه‌ای مثلاً کمبود نانوا دارد آموختن و راه انداختن یک نانوایی واجب کفایی است. واجب کفایی یعنی واجب عینی تا وقتی که مشکل جامعه حل نشده! یعنی بر همه واجب است. به مقدار کافی که آن خلأ حل بشود بروند آن مهارت و آن صنعت را بیاموزند و این عبادت و جهاد فی سبیل‌الله است. شما دارید می‌بینید الآن فیزیک هسته‌ای چطور به عبادت و جهاد و شهادت تبدیل شده است. ترور می‌کنند. چون دشمن فهمیده است. خب پس این یک نکته، چون من می‌بینم که بعضی از دوستان توجه نمی‌کنند. هر رشته‌ای که مشکلات جامعه اسلامی را و جامعه انسانی را از منظر اسلامی حل کند، یعنی جامعه اسلامی با بیماری، فقر، فلاکت، عقب ماندگی اقتصادی، وابستگی در صنعت، در تکنولوژی، این یک جامعه توسری خور است، مشکلات آن حل نشود، هر علم و مهارتی که این مشکل را حل کند جهاد فی سبیل‌الله است. مثل فقه و اصول، مثل تفسیر و کلام. این یک نکته.

اما صرف اکتفا به دانش‌های طبیعی و ریاضی و فنی و... برای زندگی مسلمانانه کافی نیست. در کنار آن حتماً باید مطالعات عقلی و روحی و تعلیم و تربیتی اسلامی، آشنایی با معارف اسلامی صورت بگیرد. در قالب جلسات جنبی از قبیل همین کارهایی که دوستان دارند می‌کنند و خارج از این‌ها. و این مطالعات دائم باید ادامه پیدا کند. البته یک اقلیتی هم ممکن است باشند که بخواهند اصل آن حوزه مطالعات تخصصی و حوزوی را به شکل حرفه‌ای تمام وقت در حوزه ادامه بدهند که خب، لزوماً توقعی از اکثر دوستان هم نیست چون آن مطالعات در کنار کار شاید لازم باشد و ممکن‌تر باشد. اما کسانی که تصمیم بگیرند وارد درس و بحث‌های حوزوی بشوند این را باید بدانند که آن یک کاری است کاملاً جدی و باید تمام عمر را گذاشت، یک کار جنبی و حاشیه‌ای نیست. یک کاری است که وقتی کسی تصمیم گرفت و خواست برود باید تمام لوازم اجتماعی و زندگی و حیاتی و منزلتی را، چه مثبت و چه منفی، چه مشکلات، همه را باید بپذیرد. یعنی باید رفت 20 سال،  30 سال، روزی 10- 12 ساعت باید رفت کار کنید. اگر می‌خواهید منشأ یک خدماتی به فرهنگ اسلامی در جامعه بشوید. این دوتا راه وجود دارد که هر دوی آن مبارک است و مرز علم دینی و غیر دینی این نیست که بگوییم علوم حوزوی دینی است و علومی که در دانشگاه است این‌ها غیر دینی است. آن تقسیم علوم به دینی و غیر دینی از یک منظر دیگری است البته با توضیحاتی است که ما الآن نمی‌خواهیم به آن بپردازیم. من از این منظر خاص عرض کردم. به عنوان رشته، رشته درسی. این مقدمه لازم بود به دوستان عرض کنم. شدنی هم هست. مخصوصاً کسانی که امروز در جامعه منشأ اثر در کارهای فرهنگی، هنری، دینی و حوزوی هستند، بسیاری از این‌ها همین‌طور به سبک شما شروع کردند و منتهی خیلی جدی ادامه دادند. شما هر کدام از آن دوره‌ها را بروید چه مطالعات اسلامی در کنار رشته خودتان، چه آن شقّ دوم، هر دو را باید جدی گرفت. هر دو مبارک است و هر دو لازم است.

و اما اصل مسئله، یک نگاه به دین و بررسی است و همچنین نگاه دینی به مسائل است. یک مشکلی که بین انقلاب اسلامی و این مکتب ما با گفتمان جهانی راجع به دین وجود دارد راجع به جهان اسلام، بطور عام، حتی داخل جهان اسلام با سایر مذاهب بطور خاص در بعضی از مسائل. این مسئله تعریف دین است. که اساساً دین چیست و برای چه آمده است؟

اگر دین و دیند‌اران و آن‌هایی که در حوزه مطالعات دینی و فرهنگ دینی، متخصص می‌شوند اگر دست‌شان پر باشد یعنی هم آن دین حرفی برای گفتن داشته باشد و هم آن عالم و دانشمند دینی و متفکران دینی حرفی برای گفتن داشته باشند، یعنی هم دین، دستش پر است و هم آن عالم دین‌دار وقتی حرف می‌زند دستش پر است این‌ها راه را برای بشریت و برای یک زندگی انسانی در ساحت فردی و جمعی، می‌گشایند. یعنی مضیفه‌ای برای بشر ایجاد نمی‌شود. گشادگی ایجاد می‌شود. حیات بشر شکوفا می‌شود. اما اگر یک دینی دستش از مسائل خالی باشد، یا دین‌دارانی و سخنگویان و متولیان یک فرهنگ دینی حرفی برای گفتن ندارند و همین‌طور فقط کلیات و مبهمات، دور خودشان می‌چرخند و برای خودشان یک چیزی می‌گویند و ادعاهای بزرگ، و مدعی‌های کوچک، مدعا بزرگ، مدعی کوچک، آن وقت این‌ها برای بشر و برای دین و معنویت و برای هر دو مشکل درست می‌کنند و در طول تاریخ مشکل درست کرده‌اند هم مشکل ایجاد کردند و هم خواهند کرد.

ببینید آنچه که تحت عنوان نزاع لائیسته و مذهب، دین و بی‌دینی، دینداران و لائیک‌ها یا سکولاریست‌ها مثلاً در حوزه‌های مختلف نظر و عمل، در جهان جدید و بخصوص در غرب تجربه شد و بعد تعمیم داده شد به همه ادیان، و به هم جوامع جهانی به همه رسانه‌ها و دانشگاه‌ها، مشکل غرب را تبدیل به مشکل جهان کردند. که البته این مشکل مخصوص غرب هم نبود این مشکل شرق هم بود، مشکل جهان بودیزم، هندوئیزم، جهان عرفان‌های مختلف مذاهب و ادیان، جهان شرک، که شما می‌دانید ما چند میلیارد مشرک داریم، الآن رسماً در دنیا هستند چه به شکل مسیحیت که مسیح‌پرستی و مریم‌پرستی می‌شود که هندوئیزم، که صدها میلیون هندو هستند که این‌ها رسماً به همان سبک جزیره‌العرب 1400 سال پیش بت می‌پرستند، عیناً همان افکار و همان کارها را می‌کنند. حتی جامعه صنعتی مدرن شده ولی بت‌پرستی آن هست. در توکیو که مرکز تکنولوژی و صنعتی و مهندسی است و یکی از مراکز اصلی تکنولوژی جهان در قرن بیستم، بخصوص در 60 سال گذشته بود، وسط توکیو، در منطقه صعتی و مرکز توریستی و به اصطلاح آپارتمان‌های بزرگ و برج‌های توریستی در توکیو، معبد و بت‌خانه می‌بینید که آن‌جا در بت‌خانه رسماً بت‌ها هستند و تن بت‌ها لباس پوشانده‌اند، جلویشان آب می‌گذارند، به آن‌ها سجده می‌کنند. من خودم این‌ها را دیده‌ام. کنارشان یک چیزی مثل برج ایفل پاریس به همان ابعاد به رنگ قرمز برای توریزم درست کنند یک شهر ظاهراً شهرنشینی مدرن، ولی پر از بتخانه، در خود توکیو. و رسماً مثل 1400 سال پیش حجاز و عربستان این‌ها می‌روند جلوی بت‌ها عیناً همان کارها را می‌کنند، می‌پرستند ستایش می‌کنند، از آن‌ها می‌خواهند که مشکلات‌شان را حل کنند و پیش خداوند و خدایان شفیع باشند، به آن‌ها متوسل می‌شوند، نذر می‌کنند. کلیسا و مسیحیت قرون وسطی، در یک زمانی مسیحیت کلیسا و پاپ‌ها این‌ها اعلام کردند از دینی سخن می‌گوییم که در همه ابعاد زندگی باید مسلط باشد و همه ابعاد باید دینی باشد و ما هم سخنان خدا و رابط بین شما و خدا هستیم و بعد هر مسئله‌ای که پیش آمد چه در حوزه نظر، مسئله حجیت عقل، اعتبار تجربه، علم، فلسفه، معرفت‌شناسی، تا حوزه‌های اخلاقی و ارزشی. مفهوم خوب و بد، درست و نادرست، باید و نباید، منشأ باید و نباید چیست و کجاست؟ تا بویژه‌ی حوزه نظام‌سازی، یعنی اقتصاد، سیاست، حقوق بشر، روابط بین‌الملل، نظام اقتصادی، نظام سیاسی، نظام حقوقی و نظام تعلیم و تربیت. در این حوزه‌ها بسیار پرسش‌هایی مطرح می‌شد که جواب مسیحی نداشت. در واقع جواب کلیسایی نداشت. جواب حضرت مسیح(ع) داشت، ولی جواب پاپیستی و پاسخ نهاد رسمی مسیحیت، واقعاً پاسخی نداشت، جز یک کلیاتی.

خب اگر مذهب چنین مذهبی باشد طبیعی است که از او خواهند پرسید که شما که دست‌تان خالی است و نه معیاری برای معرفت‌شناسی و تشخیص حق و باطل داری، نه معیاری قانع کننده برای تشخیص خوب و بد در فلسفه اخلاق داری که قابل بحث و دفاع باشد، نه در حوزه فلسفه‌ی علوم اجتماعی، و عمل اجتماعی، در حوزه اجتماعیات، در حوزه امور سوسیال وقتی نداری، وقتی در حوزه امور پاپلیک حرفی نداری، خب در حوزه‌ها دخالت می‌کنید که اولاً این باعث می‌شود به همه مسائل قشری و غیر تخصصی، و همه با یک روکش قلابی از مذهب، کلیشه‌سازی، دیکتاتوری مذهبی و تحت فشار گذاشتن عقل و تجربه بشر، منع زندگی آزاد بشری، محدودسازی آزادی‌ها و از این قبیل باشد. هرجا می‌خواهیم یک کاری بکنید، هرجا می‌خواهیم در سبک زندگی تنوع ایجاد کنیم، می خواهیم شادی کنیم مذهب مانع می‌شود! می‌خواهیم زندگی خانوادگی و روابط جنسی داشته باشیم مذهب حرف می‌زند و می‌آید دخالت می‌کند! می‌خواهیم راجع به مسائل نجوم و ستاره‌ها و سیارات و منظومه‌ها حرف بزنیم مذهب دخالت می‌کند. بعد می‌گوییم حرف حساب‌تان چیست؟ می‌گویند حرفی نیست! می‌گویند نگویید زمین دور خورشید می‌چرخد بگویید خورشید دور زمین می‌چرخد وگرنه کافرید! در حوزه ازدواج می‌گوید اگر می‌خواهید به خدا نزدیک شوید و مرد خدا باشید، مرد مذهب باشید نباید ازدواج کنید! این‌ها راه حل‌های آن است. می‌خواهید عقل تجربی را بکار بیندازید مخالفت می‌کند، می‌گوید این‌ها مسائل دنیوی است نباید به این‌ها پرداخت. می‌خواهید به عقل فلسفی بپردازید می‌گویند این‌ها چرند عقل بشر است، اصلاً عقلی وجود ندارد، عقل، فاحشه است. عقل مظهر شیطان است. در همه مسائل مذهب در غرب دخالت کرده است و در هیچ عرصه‌ای هم تقریباً حرفی برای گفتن نداشته است. مشکلات نظری و عملی را حل نکرد بلکه مشکلاتی را بر مشکلات قبلی افزود. در نظام اقتصاد و سیاست، مسئولیت‌پذیری در حوزه حکومت و تمدن‌سازی کلیسا می‌گفت دین از سیاست جداست، این‌جا سرزمین شیطان است و سرزمین خدا در آسمان‌هاست! ولی در عمل، در همه کار دخالت می‌کردند و سهم بیشتری هم از بقیه در دنیا و امکانات دنیوی می‌خواستند. خب مسائلی از این قبیل پیش می‌آید و طبیعی است که یک واکنش شدیدی در برابر مذهب بوجود می‌آید. جامعه مذهبی متحیر است. مجبور می‌شود بین عقلانیت و دینی یکی را انتخاب کند. بین حقوق انسان و عدالت با دین، یکی را انتخاب کند. بین آزادی و دین یکی را انتخاب کند. بین نیازهای جنسی‌اش با دین، یکی را انتخاب کند. بین پیشرفت علمی با دین یکی را انتخاب کند. و از این قبیل. و همه چیز را پسوند مذهبی ولی بدون محتوا!

پس مذهبی که در حوزه نظر و عمل، دستش خالی است و متولیان مذهبی که حرفی برای گفتن و اصلاح امور ندارند و در همه مسائل هم دخالت می‌کردند این طبیعی بود که چه نتیجه‌ای خواهد داشت. و بخصوص  که اقشار مردم دل‌شان می‌خواست مذهبی و معنوی باشند، و نمی‌دانستند که چطور، و از آن طرف دستگاه‌های فاسد و مافیای ثروت و قدرت هم از این فرصت استفاده کردند تحت عنوان آزادی بشر، توجه به علوم تجربی، توجه به عقلانیت، بحث مردم‌سالاری و دموکراسی، بحث حقوق بشر، بعد همین‌طور کم‌کم بحث حقوق زن، بحث مالکیت خصوصی، مسئله پیشرفت و تمدن‌سازی و این حرف‌ها، با این شعارها آمدند که بخشی از آن هم اشکالات وارد به کلیسا بود آمدند از بیخ، تیشه به ریشه اصل دین و معنویت، اصل وحی و نبوت، اصل مسیحیت زدند. یک مرتبه بحثی تحت عنوان مدرنیته و حرف‌های نو، و پیشرفت، تحت عنوان دفاع از عقل و علم و آزادی و حقوق بشر و تمدن‌سازی و دنیا که این دنیا ماتمکده نیست ما می‌خواهیم زندگی بکنیم و نفرین‌شده ابدی از گناه آدم و حواست و همه ما محکوم به بدبختی نیستیم و از این قبیل مسائل. با این شعارها آمدند که بخشی‌اش حرف‌های درستی بود اما رفتند به سمت زدن تیشه به ریشه اصل دین، اصل اخلاق، اصل معنویت، اصل تقوا، اصل آخرت باوری، اصل خدا باوری، اصل نبوت و ایمان به انبیاء، اصل تشکیل جامعه دینی، و این که کم‌کم فجور و تقوا مساوی است یا فجور مقدم بر تقواست! اصلاً فجور و تقوا چیست؟ حق و باطل چیست؟ عدل و ظلم چیست؟ و بعد هم مسائلی پیش آمد بین مدافعان دین و مخالفان دین و مذهب در غرب، که شروع کردن به راه حل‌هایی. یکی گفت اگر قرار شد بین آزادی و علم و عقل و دین و تجربه و شادی و زندگی با دین؛ با مسیحیت، اول گفتند مسیحیت بعد به همه ادیان تعمیم دادند، گفتن اصلاً فرقی بین ادیان نیست، مسیحیت، یهود، بت‌پرستی، هندوئیزم، عرفان، اخلاق و... همه این‌ها سروته یک کرباس هستند! در حالی که اسلام آمد چون مسیحیت نسخ شده بود. قرآن آمد چون انجیل و تورات از انتفاع بشر و انتفاع الهی افتاده بود. یعنی چون یک دینی و متولیان آن ضایع شده بود اسلام آمد و ناسخ همه آن‌هاست. اصلاً اسلام آمد برای اصلاح مشکلات ادیان منحرف شده غرب، و برای تکمیل کلاس معرفت بشر. قبلاً کلاس‌های پایین بود این آمد کلاس فوق دکتری همان تعالیم را با اصلاح مشکلات آورد. این را به همه تعمیم دادند.

یک عده گفتند که اگر قرار است انتخاب بین دین و زندگی با همه ابعادش هست ما زندگی را انتخاب می‌کنیم اصلاً دین را کنار بگذاریم، یک عده گفتند اگر انتخاب است دین را بچسبیم و زندگی را نمی‌خواهیم! مشغول زندگی در غارها بشویم و از جامعه فاصله بگیریم و به حاشیه تاریخ برویم و یک کمون متدینین تشکیل بدهیم تا مسیح دوباره برگردد! که بخصوص بعضی از جریان‌های پروتستان این تفکر است. بنیادگرایی پروتستان که کاملاً منتظر آخر زمان هستند کاملاً عقایدشان همین‌هاست. بعضی از این‌ها من در کانادا رفتم زندگی‌هایشان را دیدم، خیلی ساده، کلاً تکنولوژی را استفاده نمی‌کنند و هیچ دولتی هم در دنیا به رسمیت نمی‌شناسند، تا بتوانند بچه‌هایشان را به سربازی هم نمی‌فرستند و تا می‌توانند امکانات جدید را تحریم کردند و می‌گویند وارد شدن به این حوزه‌ها، آلوده شدن به این مسائل است. که این‌جا نمی‌خواهم وارد این مسئله بشوم که دوتا مسئله باید از هم تفکیک بشود که چه بخشی‌اش درست است و چه بخشی‌اش غلط است.

یک عده گفتند بیاییم دین را یک‌جوری تفسیر کنیم که با آزادی و دنیویات بشر سازگار باشد یعنی مردم را راضی کند، یعنی نفسانیت بشر ارضاء بشود و در عین حال، دین هم نفی نشود. یک دین نفسانی تعریف بکنیم. دین تا جایی که مزاحم نفسانیت بشر نیست به رسمیت بشناسیم، بالاخره یک فوایدی دارد و از آن فوایدش استفاده کنیم نه این که این را حق بدانیم که مابه‌ازای حقیقی و نفس‌الامری دارد و واقعاً خدایی هست و واقعاً پیامبری هست و واقعاً وحی شده و واقعاً بهشت و جهنمی هست و واقعاً عدل و ظلم است، این‌ها نه! اما دین‌داری یک فوایدی دارد ببینیم فوایدش چیست همان‌ها را می‌پذیریم. این در واقع همان تعریف دین در چارچوب اومانیزم مادی است. یعنی دین اومانیستی تحت عنوان قرائت انسانی از دین. قرائت اومانیستی از دین. که حالا اسم آن را بعضی‌ها قرائت رحمانی گذاشتند، قرائت واقع‌بینانه، قرائت رئالیستی و از این قبیل. که لازم نیست کلاً دین را نفی کنیم، آن بخش‌هایی که در دنیا به دردمان می‌خورد و منافعی دارد مثل اعتقاد به یک امر غیبی که گاهی به بعضی آرامش می‌دهد،  خب این آرامش که خوب است، درست است که عالم غیب وجود ندارد، درست است که ایمان به غیب خرافه است، اما این ایمان فوایدی دارد و به یک عده آرامش می‌دهد و باعث می‌شود یک عده‌ای جلوی کثافت‌کاری‌ها را و تجاوز به دیگران را می‌گیرد، خب این برای دنیای ما خوب است. و از این قبیل. تفسیر دین، طبق ایدئولوژی‌های مادی. در چارچوب لذائذ، منافع فرد یا جامعه. که حالا این شقوقی دارد که من نمی‌خواهم به آن بپردازم.

پس یک جریان گفتند که دین، حرف و حاشیه دارد. یک جریان گفتند اصلاً دین مزخرف است، یک عده گفتند باشد از آن استفاده دنیوی می‌کنیم، دین تابع ما باشد، بگوییم انتظار ما از دین چیست! هر انتظاری داریم دین را همان‌طور تعریف می‌کنیم، یعنی دین، تابع تعریف ماست! یعنی خدا تابع بشر؛ اگر خدایی باشد! نه این که بشر مطیع خدا باشد. یک عده هم به عنوان نهاد دین، دین را یک جوری تعریف کردند که اصلاً با آن دین واقعاً نمی‌شود فکر کرد و اندیشید، نمی‌شود زندگی کرد، نمی‌شود از زندگی لذت برد، نمی‌شود پیشرفت کرد، نمی‌شود مشکلات مادی را حل کرد، نمی‌شود تجربه کرد. از هر طرفی می‌رویم سرمان به دیوار می‌خورد. این‌ها فکر کردند همه ادیان این‌طوری است. اسلام را و اسلام اهل بیت(ع) را بخصوص، حسابش را از این مسائل جدا نکردند.

ما بعضی از اشکالاتی را که این‌ها به مسیحیت، یهودیت، به هندوئیزم و... کردند ما خیلی از این اشکالات را وارد می‌دانیم ولی خیلی‌هاش را هم وارد نمی‌دانیم. مخصوصاً تعمیم دادن به هر دینی، مخصوصاً تعمیم دادن آن به این که حالا چهارتا مشکل در کلیسای کاتولیک دیدی، این را  یک مرتبه بروی اصل دین و معنویت و خدا و آخرت و تقوا را حذف بکنی! پس یکی آمد گفت که آن کلیسا هست، خارج از کلیسا همه چیز مزخرف است و دین و دنیا با هم ربطی ندارد و بیرون، هیچ چیز مقدس نیست.

یکی گفت، کلیسا مزخرف است کلیسا را روی سر متدینین خراب کنید. یک جریان هم گفتند نخیر آقا؛ کلیسا باشد منتهی مزاحم لذائد و منافع مادی ما نباشد. مثلاً کلیسای همجنس‌بازان درست کنیم. که الآن هست و در آمریکا مخصوصاً خیلی پرطرفدار است. کلیساست ولی کلیسای همجنس‌بازان. ببینید این‌ها سه شق نگاه به مذهب است. یکی می‌گوید خارج از کلیسا همه چیز کثیف است، اقتصاد، سیاست و زندگی.

یکی می‌گوید خود کلیسا مزخرف است خرابش کنید. یکی گفت نه، کلیسا باشد اما کلیسایی که خودمان تعریف می‌کنیم، کلیسایی که برای ما از حلال و حرام و عدل و ظلم و تقوا صحبتی نکند.

این‌ها نمی‌دانستند و نفهمیدند که دین و مذهب، می‌تواند یک شکلی داشته باشد که بدون انکار آخرت و تقوا و اخلاق و عدالت و برادری و عرفان و رحمت و معنویت، در عین حال، عقلانیت را، علم را، علوم تجربی، علوم ریاضی، علوم طبیعی، طبیعت‌شناسی را، مدیریت علمی و عقلانی جامعه را، تمدن‌سازی را، به رسمیت شناختن نیازهای طبیعی بشر را، نیازهای اقتصادی‌اش، نیازهای عاطفی و روحی‌اش، نیازهای تربیتی‌اش، نیازهای جنسی‌اش، نیازهای اقتصادی، نیاز به کرامت اجتماعی، همه این‌ها را تعریف کند. همه این‌ها را تعریف می‌کند. بد ون انکار آخرت، دنیا را می‌سازد، دنیا را اخروی می‌کند. این دین، دین دنیوی به آن معنایی که آن‌ها می‌گویند نیست اما دنیا را به رسمیت می‌شناسد و دنیا را دینی می‌کند بدون انکار عقل بشر و نیازهای بشر، عقل بشر هم می‌شود جزو منابع همین دین. اعتبار شرعی پیدا می‌کند که مخالفت با برهان قطعی عقل، مثل مخالفت با وحی می‌شود و حرام می‌شود. تجربه را مشروعیت دینی برایش قائل می‌شود در حدی که به لحاظ معرفت‌شناختی تجربه اعتبار دارد. عقل را همین‌طور. شهود و مکاشفات درونی روحانی بشر را، الهاماتی که بشر می‌تواند به آن برسد که وحی نیست، خطاپذیر است ولی یک قدرت کشف بسیار مهمی در این عوالم است، همه چیز هم ذهنی و ساختگی نیست، درون را و بیرون را هر دو را به رسمیت می‌شناسد و به هم گره می‌زند.  این را نفهمیدند. که یک چنین دینی می‌شود. این دین، اسلام است، قرآن است، و با تفسیر اهل بیت(ع). که مشکل هیچ کدام از این عرفان‌ها و ادیان را ندارد، مشکل کفر و بی‌اخلاقی و نگاه لائیک به زندگی و نگاه عبث و آبسورد به دنیا، پوچ‌گرایی، هیچ کدام از این مشکلات را ندارد. زندگی معنادار، محترم، مقدس، حتی آن عمل ظاهراً مادی تو، عمل اخروی می‌تواند باشد. این یک پدیده جدیدی است و پدیده بسیار مهمی است.

یک تقسیم‌بندی اجمالی عرض کنم که در منظر به اصطلاح آکادمیک که عمدتاً منظر غربی است، نگاه سکولار و نگاه غیر دینی به دین است، تقسیم‌بندی غیر دینی در مورد دین صورت گرفته است تحت عنوان جامعه‌شناسی دین، روانشناسی دین، فلسفه دین، پدیدارشناسی دین، تاریخ دین، باستان‌شناسی دین و از این قبیل. مطالعات دین.

ببینید این‌جا کسانی که در مطالعات‌شان موضوع دین بود ولی موضع مطالعاتی‌شان غیر دینی بود، یعنی از منظر سکولاریستی، سکولار به دین، از منظر غیر دینی به دین نگاه کردند این‌ها عدم حقانیت ادعای اصلی دین را که از طرف خداست، مفروض گرفتند. گفتند با قطع نظر از آن، ما که نمی‌توانیم آن را بپذیریم، خدا بوده و خدا با بشر حرف زده است و این‌ها کلمه‌الله است، این‌ها کلام‌الله است، وحی و نبوت و عصمت و... این حرف‌ها را که ما قبول نداریم، ولی بالاخره دین، یک پدیده اجتماعی تاریخی است و یک آثار مثبت و منفی داشته است. از منظر غیر دینی به دین نگاه کردند، و این‌ها تازه کسانی هستند که طرفدار دین هستند! مخالفین آن‌ها هستند که می‌گویند مزخرف است و از اساس باید پی کارش برود! همه دین‌ها هم یک جور است. این‌ها که عرض می‌کنم چندین دسته‌بندی، چند دسته جریان هستند که با عنوان دفاع از دین، توجیه دین، که آقا نه؛ دین می‌تواند موجه باشد. معنویت می‌تواند موجه باشد، درست است که منطقی نیست، درست است واقعی نیست، درست است عقلانی نیست، درست قابل دفاع و قابل اثبات نیست ولی به عنوان یک پدیده واقعی در تاریخ، علیرغم این که مشکلاتی برای بشر درست کرده است اما یک مشکلاتی را هم حل کرده است از این منظر وارد شده‌اند. آن وقت 5- 6 جریان بزرگ و وسیع تشکیل دادند که هر کدام از چه منظری بیایند دفاع بکنند.

من قبل از این که فقط این‌ها را نام ببرم و از هر کدام چندتا عبارت عرض بکنم و نقد بکنیم، این نکته را اشاره می‌کنم، در برابر این تعریف دین در غرب، که منشأ آن مسیحیت و کلیسا بوده، اگر یک دینی و مذهبی پیدا شد که این در همه مسائل بشر دخالت می‌کند، اما این دخالت، دخالت جاهلانه و ابلهانه نیست، دخالت به شرط تعطیل عقل بشر و تجربه بشر و نفی آزادی‌ها و حقوق بشر نیست، دخالت از نوع ایجاد تقابل بین کرامت انسان با قداست الله، قداست خداوند نیست و در همه حوزه‌ها حرفی برای گفتن دارد. آن وقت دقیقاً نقش این دین، برخلاف آن نقش دین که بازدارنده بود، ضد رشد بود، مانع زندگی بشر بود، نقش این دین، کاملاً تبدیل می‌شود به یک موتور تقویت کننده و پیش برنده برای حیات بشر. یک منشأ تغذیه رشد دهنده برای بشر می‌شود.

بله، اسلام و اسلام اهل بیت(ع) در همه چیز نظر داده است. از مسئله قضاوت و دادگاه حقوق بشر، تا مسئله رابطه حقوقی و اخلاقی بین کارگر و کارفرما در کارخانه و مزرعه، تا سبک مبارزه کردن در عالم سیاست و سبک جنگیدن و سبک شهید شدن در نبرد، تا روش گفتگوی پدر و مادر با فرزندان‌شان و گفتگوی زن و شوهر با هم، و مسائل حقوق جنسی، در هر مسئله‌ای که وارد می‌شوید... در حوزه مسئله فلکیات و آسمان که وارد می‌شویم می‌بینیم آیات و روایات در مورد این‌ها هست. در حوزه علوم اجتماعی و علوم انسانی می‌آییم می‌بینیم که عالمه آیات و روایات در این باب حرف زده است، حرف‌های منطقی، انسانی و درست و رو به خدا. انسان را رو به خدا می‌کند. اما کاری نمی‌کند که انسان نابود بشود. رشد کند. در حوزه اقتصاد، بانکداری، واردات و صادرات، تولید، الگوی تولید، الگوی مصرف، الگوی توزیع، می‌بینیم یک عالمه آیات و روایات در این حوزه داریم و یک عالمه حرف زده شده است. از منظر حقوقی، حقوق اقتصادی، اخلاق اقتصادی، مناسبات اقتصادی، دعوت به عقلانیت اقتصادی، عقل تجربی و فراتجربی، همه.

در حوزه روابط بین‌الملل می‌رویم می‌بینیم یک عالمه بحث داریم که با غیر خود، با دگر اندیشان در دنیا و با سایر ملت‌ها چگونه مواجه شوید.

راجع به حقوق اقلیت‌ها می‌بینیم یک عالمه بحث است. شما موضوعی پیدا نمی‌کنید حتی راجع به تغذیه، راجع به آشپزی، نگاه به زراعت، راجع به زمین و خشکی، و... اصلاً موضوعی وجود ندارد که شما نام آن را ببرید و امروز یک رشته تخصصی علمی دانشگاهی باشد، رسانه، تعلیم و تربیت، موضوعی وجود ندارد که شما وارد آن موضوع بشوید و اسلام در این مورد هیچ چیز نگفته باشد و کلاً ساکت باشد و هیچ نظری نداشته باشد! یک موضوع وجود ندارد. منظور از موضوع، بُعد دینی آن است. یعنی هر نوع ارتباطی که، هر موضوعی دارد ارتباط با مباحث اخلاق انسان و مباحث حقوقی انسان، پیدا می‌کند یا مسئله تربیت انسان، در همه عرصه‌ها، اسلام حرف زده است. از رختخواب تا دستشویی، تا سر سفره، تا مسئله بهداشت فردی و اجتماعی بگیرید بروید تا مسئله پزشکی و طبابت. هرجا به انسان مربوط می‌شود اسلام اهل بیت حرف زده است. هرجا بُعد حقوقی دارد، بُعد اخلاقی دارد، بُعد تربیتی دارد، حرف زده است. آن جاهایی که بُعد عقلانی معرفتی دارد بحث کرده است. آن جایی که بُعد عقل تجربی، عقل ابزاری، عقل معاش است، آن‌جا هم دعوت به عقل کرده است. عقل را حجت دانسته است. انگشت اشاره را به سمت عقل کرده و گفته عقل حجت است. یعنی دفاع از عقل، دفاع از تجربه در حدود خودشان. دفاع از قدرت کشف درونی بشر که می‌فرماید همه باید بتوانید الهامات داشته باشید، همه باید تجربه درونی دینی داشته باشید، منتهی این تجربه در تضاد با عقل، در تضاد با عدالت، در تضاد با اخلاق، تضاد با وحی اگر تعریف شود خرافات است.

خب یک دینی در همه عرصه‌ها از آن منظر که به انسان مربوط می‌شود... نگویید خب این H2o کجای دین است؟ یا روش ساختن فلان ماشین، کجای دین است؟ روش معالجه بیماری فلان دقیقاً کجای دین است؟ داریم چه می‌گوییم؟ داریم می‌گوییم آن بُعدی که به انسانیت انسان مربوط است، یعنی مباحث حقوقی، اخلاقی، تربیتی، عقلانی.

در مباحث تخصصی جزئی، آنجا اسلام چه گفته است؟ آن‌جا هم اشاره و دعوت به عقل کرده است. چه عقل برهانی فراتجربی، چه عقل تجربی و تجربه. همین که در رشته‌های علوم تجربی و ریاضی و... با آن‌ها سروکار دارید. آن‌ها می‌شود حجت الهی؛ یعنی اصالت تخصص.

خب این‌جا دیگر مشکل نیست که بگوییم آقا یک مذهبی است که در هر حوزه‌ای وارد می‌شویم زود یک پسوند اسلامی می‌زنند و می‌آیند سراغ‌مان و می‌گویند حرف نزن، فکر نکن، دقت نکن، کجا؟ اتفاقاً اسلام، وارد هر عرصه‌ای می‌شوید پسوند اسلامی، یعنی در این رشته دعوت به عقل، دعوت به تجربه، دعوت به اخلاق، دعوت به عدالت، دعوت به حقوق متقابل، با توجه و پیوند زدن طبیعت و ماورا طبیعت، و مبدأ و معاد، تعریف انسانی از انسان. در هر رشته‌ای. اگر این شد، این مذهب، به هر مسئله‌ای که پرداخت، راه جدیدی پیش پای بشر گشود و باز کرد. راه‌ها را نبسته است، انواع و اقسام راه‌ها را جلوی پای بشر باز می‌کند. یعنی پمپاژ عقلانیت و احساس و انسانیت و اخلاق در همه حوزه‌ها می‌کند. می‌آموزاند در هر رشته‌ای که دارید کار می‌کنید، در هر زمان و مکانی هستید، در جامعه فقیر یا ثروتمند، در جامعه عقب افتاده یا پیشرفته به لحاظ مادی و صنعتی و مدیریتی، در هر موقعیتی که هستید، سالم و یا بیمار، راه تکامل بر تو بسته نیست. در هر رشته‌ای، هر تخصصی، هر کاری که می‌کنید، در هر موقعیتی که هستید، در اعماق معدن زیر زمین دارید کار می‌کنید یا در فضا دارید کار می‌کنید، یا سر زمینت هستی، در کارگاهت، در آزمایشگاه دانشگاه، در جبهه جنگ، در خانه با همسر و خانواده‌ات، چه آن‌جایی که بحث احساس و عاطفه و لبخند و انسانیت و گذشت و عشق و محبت است، چه آن‌جایی که جای مقاومت و صلابت و ایستادن و قاطعیت و شدت و مقاومت، تا آخرین امکان هست، در همه جا، چگونه می‌توان انسان بود و انسان ماند و چگونه می‌توان انسان شد. آن وقت شما می‌بینید این دین را هرجا می‌روید حرفی برای گفتن دارد.

پس تفاوت دینی که حرفی برای گفتن دارد و آنی که ندارد، آن که ندارد ممکن است در همه مسائل دخالت بکند، ولی مدام سدسازی و مانع‌سازی جلوی بشر است. کلیشه‌ها را حاکم کند، کلیشه‌های ایدئولوژیک خودش را بر منطق و ضد منطق، ضد عقل، ضد فطرت بشر، ضد اخلاق، ضد عدالت، ضد زندگی، ضد شادی، حاکم کند. چنین مذهب و دینی واقعاً مزاحم است. هرچه زودتر باید از شرّ آن خلاص شد! یا همین کاری که این‌ها کردند طوری آن را تغییر بدهیم که نفسانیت‌های ما را توجیه مذهبی کند.

مثل این که گفتند آن دینی که آزادی را قبول نداشته باشد آن دین به درد نمی‌خورد. آزادی به مفهوم نفسانیت را می‌گویم، نه آزادی‌های اجتماعی و سیاسی که جزو حقوق مسلّم شرعی است. دین باید یک جوری باشد که ما هر کاری را که خوش‌مان می‌آید مُهر مذهب را پای آن بگذاریم. این منطق، که دینی در آن آزادی، انسانیت به این مفهوم مادی‌اش نیست آن اصلاً به درد نمی‌خورد، ته این می‌رسد به تشکیل کلیسای همجنس‌بازان، تا آن‌جا بلکه از آن جلوتر هم می‌رود! چون می‌گوید دین، به شرط منیّت من. در حالی که دین برای مهار منیّت من آمده است. اما نیامده برای انکار منیّت من. نیامده برای نفی فردیت، آمده برای ارتقاء فردیت ما. تعالی بخشیدن به فردیت ما. نه حذف فردیت. حالا آن‌هایی که گفتند ما دین را قبول نداریم که منشأ الهی دارد، ولی ببینیم فوایدی دارد. این‌ها جریان‌های مختلفی بودند، بعضی‌ها این‌ها خودشان در دنیا دین‌دار، در غرب دین‌دار می‌دانند، خیلی‌ها هم این‌ها را حتی به عنوان متأله و متکلّم و دین‌دار و فیلسوف دین و نظریه‌پرداز دینی شمرده‌اند. با منطق دین غرب، منطق غربی دین، و بی‌دینی، این‌ها می‌شوند متکلمان مذهبی. این‌ها آدم‌های مذهبی حساب می‌شوند!

با منطق اسلام اهل بیت(ع) و اسلام و قرآن، نه؛ ولو دلسوز باشی، ولو حُسن نیّت داشته باشی، یا سوء نیت داشته باشی، ما به نیّت و انگیزه و به حُسن و قبح فاعلی الآن این‌جا کاری نداریم، به آن حُسن و قبح فعلی و دقت و عدم دقت و صحت و سقم نظری مطلب کار داریم که این حرف غلط است. چطور؟ ببینید یک وقت دین را از خدا شروع می‌کنید، میگویید مجموع اعتقاد به خدا و قوانین و سبک زندگی متناسب با اعتقاد و ایمان به خداوند. یعنی اگر خدا را قبول داری، خدا با این اوصاف، نه بدون این اوصاف. خدای عادل و غیر حکیم، خدای جاهل، خدای بی‌رحم، نه؛ بلکه خدای الرحمن الراحیم، خدای حکیم، خدای عادل، خدای علیم و... خدا را با این صفات می‌شود اثبات کرد. خدا را بدون این صفات نمی‌شود اثبات کرد این را بدانید. وقتی خدا با این صفات اثبات شد معاد، قهراً اثبات می‌شود. چون اگر آخرت و معاد نباشد این صفات الهی زیر سؤال خواهد رفت. عدل او، رحمت او، حکمت او زیر سؤال می‌رود. دنیایی که مبدأ ندارد محال است. هستی‌ای که مبدأ داشته باشد غایت و معاد نداشته باشد آن هم محال است. عبث است. توجیه عقلی ندارد. وقتی مبدأ و معاد درست شد صفات خدا هست، یعنی خدا شروع الهی این جهان، آغاز الهی این جهان، و پایان الهی حیات ما، ارتباط انسان و خدا اثبات شد آن وقت دیگر محال است خداوند پیامبر نفرستد. این خدا که در این جهان با برهان اثبات شد، اگر پیامبر نفرستد باز با صفت کمالی خدا تناقض عقلی دارد. پس خداوند منشأ دین است، و آن وقت اگر ما اعتقاد به خدا و انبیاء پیدا کردیم یک جور زندگی می‌کنیم، در اخلاق‌مان تأثیر می‌گذارد، در رفتارمان، در زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، زندگی جنسی، زندگی مالی و اقتصادی، اگر این‌ها را قبول نداشته باشیم و منکر باشیم، منکر باشیم یک جور زندگی می‌کنیم اگر شک داشته باشیم یک جور دیگر!‌ که البته آن دیگر یک جور نیست خودش صدجور می‌شود. یا مشرک باشیم بگوییم ما مبدأ و معاد را قبول داریم ولی یک توحید را قبول نداریم، آن وقت مشکلات دیگر... که خدای متعال در قرآن می‌فرماید: «... أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ.» (یوسف/39) شما که دنبال منافع خودتان هستید، خدایات متعدد، بت‌های متعدد، اهداف متعدد پریشان با این‌ها می‌شود درست زندگی کرد، اینها بهتر است و معقول‌تر و راحت‌تر است؟ اصلاً شما که دنبال راحتی هستید، یا با خدامحوری توحیدی؟  که بگویید عالم یک مبدأ و یک معاد دارد. مبدأ آن همان معادش است، شروع آن همان پایانش است. خالق آن همان هدف این عالم است و یکی بیشتر نیست. یک قبله است.

قرآن می‌پرسد فرض کنید شما دنبال راحتی هستید، زندگی با خدایان پراکنده راحت‌تر است یا زندگی با یک خدا؟ آن، متلاشی می‌شوی، پریشانی، صبح، عصر، شب، هر بار به یک سمتی! نمی‌فهمی چیست! وحدت درونی نداری، وحدت شخصیتی نداری، وحدت اجتماعی هم نخواهید داشت مگر به زور مجبور شوید. چون با توحید نظری، وحدت حقیقی و اجتماعی، همبستگی اجتماعی، پیدا می‌شود و خود زندگی فردی هر کدام از ماها هم یکپارچه می‌شود. هدفدار، جهت‌دار و منطقی، هم منسجم و هم منطقی. اگر گفتید مجموعه‌ای از اخلاق، عقاید، مجموعه‌ای از مقررات و روش‌هایی است که متناسب با ایمان به خداوند و متناسب با فرمان به خداوند است، یا گفتید دین، یعنی آنچه که پیامبر آورده است، همه این‌ها منشأ الهی برای دین می‌شود. این‌ها همه تعریف‌های اسلامی از دین است. اما تعریف‌های غیر اسلامی و تعریف غیر دینی و سکولار از دین، که عمدتاً تحت عنوان مباحث مطالعات دین دارد بحث می‌شود، اصل این‌ها که منشأ دین، خدا و نبوت است، این را نمی‌پذیرند. مشکل معرفتی هست، چون اصل خدا را درست نمفهمیده است. چون کسی که خدا را درست نشناخت، واقعاً نمی‌تواند نبوت را بپذیرد. عصمت پیامبر را نمی‌تواند بپذیرد. ته تهش می‌گوید این‌ها کلام خود پیامبر است، و کلام خدا نیست. منتهی نیت آن خیر است، چون خودش عاشق خدا هست نشسته و یک چیزهایی بافته است! اصلاً غرب، کلاً راجع به دین همین را می‌گوید! این حرف تازه‌ای نیست. این حرفی است که 200- 300 سال است در غرب، بخصوص در 150 سال اخیر دارند این حرف را می‌زنند و این مبنای محکم آن‌ها شده است! که وحی‌ای وجود ندارد، وحی همین الهامات عادی بشری است، این‌ها کلام‌الله نیست! این تز اصلی غرب در 150 سال اخیر راجع به دین است. حتی آن‌هایی که دینی هستند، مذهبی‌هایشان این را می‌گویند، ضد مذهب که می گوید همه‌اش مزخرف و خرافات است. این‌ها می‌گویند نخیر؛ حرف‌های بشری است منتهی بشر معنوی! حرف خدا نیست.

حالا این که این چیست، به یک اعتبار 6 دسته، و به یک اعتبار 10- 12 دسته، کردند - چون وقت دارد تمام می‌شود - فقط عنوان بعضی از این‌ها را بگویم. اشاره‌ای بکنم، سر نخی بدهم که دوستان راجع به این مسائل تأمل بکنند.

یک کسانی آمدند گفتند که ما اول می‌خواهیم راجع به ماهیت دین بحث کنیم که اتفاقاً این شروع درستی است. شما قبل از این که راجع به کارکرد دین بحث بکنید یا راجع به فواید دین بحث بکنید باید اول راجع به ماهیت دین، بحث کنید که اصلاً دین چیست؟ وارد بحث ماهیت‌شناسی دین که شدند، گفتند ما هویت دین را، مقوّمات آن، عناصر تشکیل دهنده آن را بیان بکنیم، عملاً با مبانی، چون با مبانی غیر دقیق معرفت‌شناسی شروع کردند، بسیاری‌شان به بن‌بست رسیدند و نتوانستند خود دین را درست تعریف کنند که دین الهی یعنی چه؟

جریان‌هایی آمدند گفتند تعریف دین را ولش کنید! اصلاً دین ماهیت ندارد، بخصوص ماهیت الهی ندارد، باشد هم از نظر ما قبل فهم و قابل اثبات نیست، بیاییم سراغ کارکرد دین. یک جریان‌هایی بوجود آمدند که این‌ها تعریف‌های کارکردی از دین کردند! و آن این که، ما کاری نداریم این دین واقعاً چیست و از کجا آمده؟ ما به لحاظ روانشناختی ببینیم دینداری، یعنی به دین کاری ندارند به دین‌داری دین‌داران کار دارند! این که دین حق است یا باطل است آن هیچی! اما دین‌داری دین‌داران وقتی به یک دین‌دار رجوع می‌کنیم، می‌بینیم به لحاظ روانشناختی یک روحیاتی دارد که آدم بی‌دین آن روحیات را ندارد. یا به لحاظ جامعه‌شناختی کارکرد اجتماعی دین را نگاه کن، یک جامعه‌ای که بافت مذهبی دارد یک جور است جامعه‌ای که لامذهب است و هیچ چیز را قبول ندارد یک جور دیگر است. بنابراین برویم سراغ کارکردهای مثبت یا منفی دین، یا مثبت و منفی هر دین در یک جامعه، ولی در واقع، این کارکرد دین نیست. این تحلیل رواشناختی یا جامعه‌شناختی دین‌داران مختلف در جوامع مختلف است. یعنی عملاً به آن سمت رفتند. این که دین، منشأ الهی و وحی و نبوت است این‌ها هیچی! ولی این آدم این آقا دین‌دار است، اصلاً حق و باطل آن را هم کاری نداریم، این اخلاق و روحیاتش این‌طوری است. مثلاً آدم دین‌دار دیرتر مأیوس می‌شود. آدم بی‌دین مثلاً ممکن است زودتر مأیوس بشود. آدمی که معتقد به خدا و آخرت است مثلاً ممکن است دیرتر عصبانی شود و خودش را کنترل کند ولی یک کس دیگر راحت‌تر آدم می‌کُشد. این‌ها کارکردهای مثبت آن است. کارکردهای منفی آن هم، خب برای هر  دینی در هر جامعه‌ای، کارکردهای منفی، برای مسیحیت، برای هندوئیزم و انواع آن‌ها هست. اِشکال این روشن است که اصلاً نتوانسته است یعنی صورت مسئله را پاک کرد، این که دین چیست، این را دور زد. آمده راجع به دین‌داران حرف می‌زند! آن وقت این که دین‌داران کدام دین‌دار؟ در کدام جامعه؟ به لحاظ روانشناختی یا جامعه‌شناختی، چه آثار مثبت و منفی‌ای دارد از این چه نتیجه‌ای می‌خواهید راجع به دین بگیرید؟ هیچ نتیجه‌ی منطقی‌ای نمی‌توانید راجع به اصل دین بگیرید که حق است یا باطل؟

جریان‌های دیگری درست شدند و گفتند مسئله اخلاق، از موضع اخلاقی مذهب و دین را تعریف کردند. گفتند این تأثیری که دین، به لحاظ اخلاقی در متدینین می‌گذارد، احساسات انسان‌ها را تلطیف می‌کند این را مورد توجه قرار بدهیم. خیلی خوب، این هم مصداق همان شد. یعنی شما به فواید اخلاقی دینداری توجه کردید ولی به این سؤال جواب ندادید که بالاخره وحی و نبوتی هست یا نه؟ خدا و اصل منشأ دین، الهی بودن منشأ دین، درست است یا نیست؟ باز شما صورت مسئله را پاک  کردید. این‌ها همه صورت مسئله را پاک کردند چون بعضی‌هایشان قبول ندارند و بعضی‌هایشان هم شک دارند و با معرفت‌شناسی مادی نمی‌توانند و نتوانستند نه خدا را، نه اوصاف خدا را، نه فعل خدا که از جمله نبوت است، و نه آخرت را، نتوانستند اثبات کنند. لذا آن‌هایی که خواستند دین‌دار باشند صورت مسئله را پاک کردند و مستقیم سراغ فواید دین آمدند. آن‌هایی هم که بی‌دین بودند، گفتند آن که مزخرف است اصل آن که باطل است حالا بیاییم سراغ فواید آن، خیلی خوب این فواید را دارد این ضررها را هم دارد. بعضی از دینداران این کار مثبت را می‌کنند این کار منفی را هم می‌کند، فلان کار را هم انجام می‌دهد، ما بیاییم خودمان دین و دین‌داری را مدیریت کنیم؛ نه این که بگوییم خودت را با دین تطبیق بده!

خیلی خوب از موضع اخلاقی به دین نگاه کن که مسئله احساسات متدینین را، رفتارشناسی متدینان، این هم فرار از مسئله است. این هم پاسخ به این سؤال که دین درست است یا نه؟ الهی است یا نیست؟ این هم پاسخ به آن نیست. کسانی آمدند گفتند ما روی غایت و هدف دین متمرکز بشویم، از آنجا شروع می‌کنیم دین را تعریف می‌کنیم این که منشأ آن خداست کاری نداریم، نمی‌پذیریم یا ما نمی‌فهمیم! اما ببینیم غایت آن چیست؟ کسی که مبدأ و منشأ دین را نفهمد و نتواند درست پاسخ بدهد غایت دین را نمی‌تواند بفهمد. چون هدف، بدون هدفدار معنی ندارد. شما وقتی می‌توانید بفهمید این شیء، این حرکت، این ماشینی که دارد می‌رود هدف آن کجاست، که بفهمی راننده آن کیست؟ چرا روشن شد؟ چه کسی این را خرید؟ چرا؟ وقتی که آن را نمی‌دانید بدون درک درک مبدأ و منشأ نمی‌توانید غایت را بفهمید. لذا عملاً گفتند ما می‌خواهیم غایت و هدف دین را بررسی کنیم ولی عملاً باز رفتند سراغ بعضی از فواید مادی دنیوی دین! یعنی خلط بین هدف و فایده. خلط بین غرض و فایده کردند. یک چیزی غرض است یک چیزی فایده است.

مثلاً شما غرض و هدف‌تان از این که این‌جا آمدید این است که جلساتی داشته باشید، ولی یک فوایدی هم داشت، و آن این که یک هوایی خوردید، با چهار نفر آشنا شدید، این‌ها فواید آن است. فرق "غرض" و "فایده"، یا "هدف" و "فایده" این است، کسانی گفتند ما می‌خواهیم غرض شناسی یا هدف‌شناسی کنیم به اصطلاح غایت‌گرایانه، غایت دین را بفهمیم ولی چون باز آن مسئله اصلی را این‌ها به لحاظ معرفتی حل نکردند، غایت را هم درست نمی‌توانستند تشخیص بدهند. بعضی فواید را به جای غایت گرفتند.

یک کسانی هم گفتند اصلاً تعریف طبیعت‌گرایانه یا مادی از دین می‌کنیم. نه مبدأ است، نه غایت است، نه ماهیت آن قابل تعریف است، هیچی. ولی یک واقعیت اجتماعی است. هیچ جامعه‌ای را تقریباً بدون دین، از اول تاریخ تا امروز ما ندیدیم. حالا هرچه که هست، متأسفانه هست. هرجا می‌رویم یک آثار معنوی و دین‌داری هست. حتی در جوامعی که این‌ها گفتند اگر در علم تجربی و تکنولوژی خیلی پیشرفت کنیم دیگر آن مشکلاتی که داشتند که بخاطر آنها به دین پناه می‌بردند، مثلاً ترس از عوامل طبیعی، بی سوادی، جهل، ترس از بیماری و از این قبیل، این‌ها حل بشود دیگر نیازی به دین نیست! الآن می‌بینید که به اصطلاح پیشرفته‌ترین جوامع که صنعتی‌تر از جوامع دیگر هستند نه فقط دین و معنویت از بین نرفته، خرافات خیلی ترویج شده است. خرافات معنوی، و وسط کارخانه‌های توکیو بت‌خانه هم هست! در آمریکا و اروپای غربی، یکی از بیشترین مراجعات به این فال‌بین‌ها و کف‌بین‌ها و رمال‌هاست. همین الآن هم همین است.

مثلاً وایت‌هِد، یک کسانی می‌آیند می‌خواهند مذهب را توجیه کنند. یک کسی می‌آید می‌گوید دین، یک دستگاهی است از حقایق کلی، اگر صادقانه قبولش بکنیم و در فهم متقابل درونی قرار بگیریم‌ اثارش این است که شخصیت و اخلاقت تغییر می‌کند. خب این حرف، از یک جهت حرف درستی است. که خوب این خودش نشان دهنده این است که تجربه هم، دین را تأیید می‌کند. منتهی اشکال آن این است که شما هم مبنا را جا نینداختید. دارید می‌گویید که هر کس هر چیزی را صادقانه بپذیرد، اخلاق و رفتارش تغییر می‌کند. حق است یا باطل؟ درست است یا غلط؟ عادلانه است یا ظالمانه؟ اخلاقی است یا غیر اخلاقی؟ عقلانی است یا غیر عقلانی؟ خب هر جمعی با هر تفکری ممکن است صادقانه یک چیزی را بپذیرد و وفادار هم باشد، رفتارش هم تغییر می‌کند. باز صورت مسئله پاک می‌شود. مثلاً بنده خدا انیشتین می‌خواست مذهبی باشد می‌گفت که مذهب یکسری احساسات عارفانه است کاری به قوانین جهان ندارد، احساس مسئولیت اخلاقی بین ما با هم بوجود می‌آورد. باز ببینید به دین کاری ندارد.

سؤال این است که دین، با چه حق منطقی، در حالی که به قوانین این عالم کاری ندارد با چه حق منطقی، احساسات درستی به ما داده است؟ از کجا می‌فهمید این احساسات درست است؟ چرا اسم آن را عرفان می‌گذارید؟ فرق عرفان و شبه عرفان چیست؟ این مسئولیت اخلاقی انسان‌ها در برابر هم با چه منطقی درست شده است؟ باید توضیح بدهید. باید به من توضیح بدهید که بنده چرا باید در برابر جنابعالی اخلاقی باشم؟ توجیه آن چیست؟ باز اسلام توضیح می‌دهد که چرا باید اخلاقی عمل کنی و این به نفع خودت هم هست. اما وقتی که بگوییم من به قوانین عالم کاری ندارم همین‌طور اخلاقی و معنویت خوب است! کدام اخلاق؟ اولاً سر مصادیق آن اختلاف می‌شود که چه عملی اخلاقی و معنوی است؟ خب این همه اختلاف در دنیاست. آن یکی می‌گوید مجرد ماندن اخلاقی و معنوی است. این دین می‌گوید ازدواج، اخلاقی و معنوی است. خب عکس هم دارند می‌گویند. آن می‌گوید خدایان داریم، این می‌گوید خدای واحد است. خب این‌ها عکس هم هستند. می‌گوید فرقی نمی‌کند همه‌اش معنویت است. آن می‌گوید عیسی پسر خداست که روی زمین آمده است، این یکی می‌گوید عیسی بنده و پیامبر خداست. این‌ها چطوری با هم قابل جمع است؟ آقا همه حق هستند، همه درست است، همه معنویت است! قرائت‌های مختلفی از دین و معنویت است اما همه معنویت است. آن مذهب می‌گوید خودکشی حرام است، این مذهب می‌گوید اوج معنویت، انتحار و خودکشی است. آن مذهب می‌گوید حدود اخلاقی بین زن و مرد عین معنویت است. آن مذهب می‌گوید اگر می‌خواهی به عرفان برسی حداکثر ارضاء جنسی را بدون هیچ قید اخلاقی انجام بده! الآن بعضی از این عرفان‌هایی که هستند مثل همین اوشو، تزشان و یکی از ابزار رشد معنوی‌شان سکس بدون هیچ قید و شرطی را می‌دانند! حالا جالب است که اسلام، تأثیر مسائل جنسی را در رشد معنوی کاملاً به آن توجه دارد، منتهی نه بی‌قید. لذا می‌گوید آدم متأهل، ثواب نمازش از مجرد بیشتر است. یعنی تأثیر دارد این مسائل در رشد معنوی. این مسائل را قبول دارد. یا می‌گوید وقتی فقر آمد کفر می‌آید. یعنی اقتصاد در معنویت دخالت دارد. مسائل جنسی دخالت دارد. خانواده دخالت دارد. تعلیم و تربیت دخالت دارد، اما این دخالت، مطلق نیست و ثانیاً؛ نباید با ابعاد دیگر در تعارض باشد. نباید عرفانی را معنا کنیم که ضد عقل باشد یا عقل را طوری تعریف کنیم که ضد هر نوع معنویتی دربیاید، مادی و ماتریالیستی دربیاید!

ببینید صدتا معادله پیچ در پیچ است. تنها مذهبی که تمام این معادلات را دیده، و نیامده ابرو درست کند چشم کور کند، این را ادعا می‌کنیم و پای آن می‌ایستیم با آگاهی از همه و اکثر این مذاهب و ادیان، تنها دین و مذهبی که این معادله صد مجهولی را حل کرده و همه را با هم دیده و هیچ کدام را نفی نکرده، هیچ کدام را مطلق نکرده، درست مهندسی کرده است اسلام است، قرآن است و تفسیر اهل بیت(ع) است. البته درک این آسان نیست پیچیدگی‌هایی دارد. انواع و اقسام تعاریف، تحت عنوان این که اخلاق، معنویت، به اسم این که دین برای معنویت آمده، این یعنی چه؟ معنویت چیست؟ از کجا فهمیدی برای معنویت آمده؟ مصادیق معنویت کدام است؟ من چطوری معنوی باشم؟ من که از صبح تا شب برنامه دارم صبحانه و کار و دانشگاه و زندگی و... تا شب، 24 ساعت من پر است، کجا معنویت را جا کنم؟ کجای آن معنوی است؟ خب این‌ها را باید توضیح بدهیم. اخلاق باید تعریف بشود. ما تعریف اسلامی از اخلاق داریم. انواع تعاریف را داریم. از معنویت هم همین‌طور. از مادیت، از عدالت، از آزادی، از حقوق بشر، این‌ها تعاریف برون دینی و لائیک نیست.

بنابراین به همه ابعاد دین در اسلام توجه می‌شود. و شما هم به عنوان مطالعات‌تان باید به همه این‌ها توجه کنید. یک بُعد اخلاق است، یک بُعد عواطف و احساسات انسان‌هاست. یک بُعد نیازهای اقتصادی و مادی است، یک بُعد سیاست است و از ابعاد دیگر نباید غفلت کرد. هم به متدینین و دینداران باید تحلیل کرد و هم اصل حقیقت دین را، و هر دوی این‌ها مسئله است.

و آخرین عبارت؛ گفتیم اگر کسانی بخواهند راجع به هدف و غایت دین، هر نظریه دینی یا غیر دینی یا شکاکانه بدهند که دادند، هدف قابل تبیین نیست، مگر این که در تعریف شیء، در تعریف دین، در تعریف آن ماهیت بشود هدف را تعریف کرد، و نمی‌شود تعریف کرد به لحاظ منطقی، مگر این که منشأ دین را درست تعریف بکنید. این که کسانی گفتند علت غایی و غایت دین را، اصلاً غایت، در حد و برهان قابل اخذ است می‌شود در تعریف آورد، این را گفتند، این حرف غلط نیست اما کامل نیست و ناقص است. و ابهام در تعریف غایت‌گرا از دین، در واقع همان خلط هدف و فایده صورت گرفته است. این که بگوییم دین آمده جستجوی انسان برای رسیدن به خداست، و همیشه منتهی به خدا بشود، به شرطی که طبق میل انسان باشد! این حرف یعنی چه؟ سه‌تا نکته گفتید که از درون همین عبارت تناقض بیرون می‌آید.

این تعبیر "کارل‌بارس"، این‌ها متألهین بزرگ لیبرال پروتستان الهیات جدید مسیحی هستند. یا این که دین، واجد قدرت تأثیرگذاری بر بشر است. این‌ها حرف‌های درستی است و در عین حال درست نیست. به تمام این تعریف‌ها می‌شود گفت آری و نه! به تمام این‌ها می‌شود گفت که معیار برای این مسائل بدهید. در تعریف اسلامی شیعی ما برای این مسائل معیار داریم.

امیدواریم دوستان، حتماً سیر مطالعاتی، این سیر را هم که می‌گویم، دوستان خیلی به من رجوع می‌کنند و می‌گویند سیر بگو! بعد می‌گویم این‌ها را بخوان! بعد می‌گویند نه، اول از کدام صفحه شروع کنم؟! دوم از کدام؟ اصلاً این‌طوری نیست. شما یک مطالعات مبنایی معارف اسلامی دارید آثار بزرگان است، آن وقت صدتا راه جلوی چشم شما باز می‌شود. مطالعات تخصصی هم، بله صرف و نحو عربی است، یک مقدار کلام است، یک مقدار حدیث است، تاریخ است، آشنایی با قرآن است، آشنایی با روایات است.

والسلام علیکم و رحمه‌الله

 

 

 


نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha